شلمچه بوی چادر زهرا میدهد
شلمچه بوی مردان با غیرت میدهد
شلمچه یعنی بوی خون
بوی پیکرهای نیمه جون
شلمچه یعنی کربلای سوخته رد مهدی «عج» با پلاک های سوخته
شلمچه یعنی بوی اشک و بوی درد
شلمچه یعنی مادران خیلی مرد
شلمچه بوی چادر زهرا میدهد بوی اصغر، بوی اکبر، بوی لیلا میدهد
با ما چه کردی گنبد لاجوردی...
اینجا شلمچه است ، جایی که وقتی دلها گرفته و تنگه روبروی یادمان شهدای
گمنام کهمی ایستی تو 1 لحظه به ناگاه کربلایی می شی ، به همین سادگی ...
خوش به حال اونایی که دلشون اونجا موند و نینوایی شد...
راستی کمی اونطرف تر عده ای بودند که به سمت گنبد طلایی ابا عبدالله می
رفتند تاکربلایی بشن ...خوش به حالشون ....
کاش به اونجا که رسیدن به جای ما هم بگن
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین ...
چادرت را محکم بگیر ,تاریخ تکرار میشود...
شاید بیاید روزهایی که باید از کوچه های شام بُگذری ...
و فرق تو با آنها این است که تو از پای درس کربلا آمده ای ...
آری، چادری ها زهرائی نیستند اگر پهلوهاشان درد دین نداشته باشد...
اعوذ به الله من شر نفسهای شیطانی
به نام خالق فطرتهای ربانی
خواهرم !
آیا تاکنون فکر کرده ای که چرا خداوند حجاب را برای تو و زنان واجب کرده ؟
آیا تاکنون فکر کرده ای وقتی برای کسی خیلی عزیز و محترم باشی دیگر دوست ندارد تو را از دست بدهد ؟
آیا تاکنون فکر کرده ای که چرا مروارید در صدف پنهان است ؟ چرا کعبه در چادر نهان است ؟ اصلا هیچ اندیشیده ای چرا تمام موجودات ارزشمند از محافظت ویژه ای برخوردارند و صاحبانشان با وسواس خاصی از آنها مراقبت میکنند ؟
آیا می دانی مقام و شان تو که حجاب را رعایت کنی از کعبه بالاتر است ؟
بدان که تو مروارید صدف عالمی ، با این اوصاف تو ناموس خدایی و از عزت و شرف ویژه ای نزد پروردگار برخورداری. نباید برای تو افتخار باشد که مورد عنایت خالق یکتای بی نیاز هستی ؟
آیا همین برای تو بس نیست که اشرف زنان عالم الگوی توست ؟اصلا با وجود این عزیزترین جان جهان و بانویی که در اوج کرامت و کمال و محبوبترین خلق نزد خداوند است جایی برای الگوی دیگر می ماند ؟
آیا لحظه ای با خودت فکر کرده ای که عشوه گری و طنازی یک زن در خیابان ممکن است خانواده ی پاکی را از هم متلاشی کند ؟
حیف باشد ، بسیار حیف باشد که فطرت پاکت را با ناپاکی ها معامله کنی !!
گوهری که ز صدف،مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
کمی در این بیت تامل کنیم !!!
خواهرم ! آیا گوهر وجودت را در زنان غربی طلب میکنی ؟ زنانی که در ساحل رحمت خدا گم گشته اند ، زنانی که خود گیج ، منگ و ملعبه دست نامردهای عصر خویش هستند و همچون پر کاهی به هر سویی که آنها میخواهند می روند .
خواهرم ! دنبال چه هستی ؟ از چه کسانی الگو میگیری ؟ از زندگی چه میخواهی ؟ گمان کرده ای که خداوند تو را بیهوده خلق کرده است ، تا بر هر سازی که مردهای سودجو میزنند تو برقصی ؟
عفت و حجاب ، حریت و آزادگیست نه محدویت و در بند بودن .
چرا اجازه می دهی که سوداگران نوامیس دنبال جسم تو باشند و روح بزرگت زیر هوسهای کثیفشان له شود ؟
آیا ! نمیخواهی مولا و صاحبمان از وجودت خشنود باشد نه غمگین و نگران . چرا دلش را به درد بیاوریم ، مگر نه اینکه منتظر آمدنش هستیم .
وقتی میفرماید عفت و حجابت را حفظ کن تا روحت به کمال برسد ، باید گوش فرا داد و گفت : ((تا شما مولا و صاحب اختیار من هستی کسی جرات تعرض به هویت من را ندارد .))
باید که جمله جان شوی ، تا لایق جانان شوی!!
رمز موفقیت مریم این بود که هیچگاه دلبسته دنیا نشد و دنیا و زرق و برقش را نمیدید. وی با بیان اینکه من تنها چهار سال با مریم همرزم بودم، اذعان داشت: برای انتخاب دوست باید بیشترین دقت را انجام دهیم اما مریم پیش از آنکه دوست من باشد الگوی خوب و مطمئنی بود.
مریم نخست به عنوان امدادگر در بیمارستان مشغول فعالیت بود و سپس وارد بنیاد شهید شد، مریم روحی پویا داشت و سکون و یکجا ماندن را نمیتوانست تحمل کند و اگر میدید در جای دیگری میتواند خدمت کند خود را به آنجا میرساند.
او پس از مدتی فعالیت در بیمارستان، به عنوان مددکار اجتماعی در بنیاد شهید مشغول شد و به مددکاری و مواظبت از مادران شهیدان میپرداخت و او اعتقاد داشت که مراقبت از مادران شهدا چیزی کمتر از جنگیدن در جبههها نیست .
خاطره ای از سامری :
روزی وارد خانه شدم و مریم را رو به قبله دیدم وقتی جلوتر رفتم، دیدم مریم روی دستانش میزند و از او سؤال کردم که مشکلی پیش آمده، چیزی نگفت اما بعدها برای من تعریف کرد که من هر روز اعضای بدنم را مواخذه میکنم و از آنها میپرسم که امروز برای خدا چه کاری انجام دادهاید .
خانم سامری در خصوص عزاداریهای بینظیر همرزمش می گوید :
در ایام فاطمیه روزی سرزده وارد خانه شدم و دیدم مریم به پهنای صورت اشک میریزد و نام حضرت زهرا(س) را صدا میزند .
به او گفتم که چرا اینقدر اشک میریزی؟
گفت : شما اگر مادرتان فوت کند چه کار میکنید، شادی میکنید یا گریه؟
مریم علیرغم فعالیت زیادی که داشت روزه میگرفت و تنها با نان و آب افطار میکرد .
هیچ چیز او را راضی نمیکرد و همین موجب شده بود که یک لحظه آرامش نداشته باشد تا اینکه در بهار عمر خود با رسیدن به مقام شهادت به آرامش همیشگی رسید .